هیچ وقت خانواده ی مذهبی نداشتم،اما محرم ها بوی دیگری داشت ...
جمع میشدیم و نذری میپختیم و پخش میکردیم ...
همه کسانی که اهل مشروب و ورق و پارتی و ... بودن،آن یک ماه را کنار میگذاشتند و کنار بقیه سینه میزدند...
حتی آقای میمِ دائم الخمر همان یک ماه را تصمیم به ترک الکل میگرفت...
بگذریم که هیچ وقت نشد...
مادربزرگ که حالا زمین گیر شده ، شب ها من را به مسجد یا به قول خودش مَسجِت و مجلس روضه میبرد...
و حالا...
رنگ و بوی مجالس و هیئت ها و دسته ها خیلی تغییر کرده...
پسر و دخترهایی که از این فرصت برای شماره دادن و خودنمایی استفاده میکنند...
مداحی های مزخرفی که وقتی خوانده میشود آدم را به جای گریه و تفکر ،به خنده می اندازد...
تعزیه هایی که مردم در حال خندیدن و فیلم برداری و حتی دست زدن و قر دادن هستند...
کم کم دیگر چیزی از محرم و عاشورا هم نخواهد ماند...
و تمایلات من و امثال من با دیدن این افتضاحات طبعا کمتر و کمتر و کمتر خواهد شد...